اخلاق جمع خُلق به معنای صفت نفسانی پایدار می باشد. این صفات دو دسته اند , دستة اول صفاتی هستند که موجب سعادت و نجات و مجاورت انسان با اهل الله می شود و فضائل نامیده می شود. و دستة دوم را صفاتی تشکیل می دهد که سبب هلاکت آدمی می شود و به رذائل موسوم است. علم اخلاق علمی است که رذائل و راههای معالجة نفس از آنها را و فضائل و چگونگی آراسته شدن به آنها را تبیین می کند (النراقی ، جامع السعادات ، ج 1 ، ص 32).
بررسی پیرامون ارزشهایی که بر نحوة نگرش انسان به فضائل و رذائل تأثیر دارد نیز جزء مسائل علم اخلاق است . اخلاق در دین جایگاه والایی دارد به گونه ای که حضرت رسول(ص) هدف بعثت خود را تتمیم مکارم اخلاقی برشمردند. همچنین ملاک کمال ایمان را پایبندی به ارزشهای اخلاقی دانسته اند.
قرآن کریم تزکیة نفوس را به عنوان یکی از اهداف رسالت پیامبر اکرم(ص) ذکر فرموده است. مطلب مهم این که نحوة نگرش به فضائل و رذائل ریشه در نوع جهان بینی انسان و چگونگی تفسیر او از انسان دارد. از سوی دیگر ارزشهای اخلاقی تأثیر آشکاری در نوع رفتارهای واقعی انسان دارد. یکی از ساحتهایی که این تأثیر در آن هویداست عرصة اقتصاد است. بر این اساس اخلاق اقتصادی به آن دسته از ارزشهای اخلاقی و معنوی گفته می شود که آثار اقتصادی دارند , خواه خود آن ارزشها اقتصادی باشند و خواه نباشند.
به جرأت می توان گفت دو سیستم اخلاقی مختلف موجد دو نوع اقتصاد می باشد. برای نمونه ماکس وبر حاکمیت اخلاق پروتستانی را منشأ پیدایش نظام سرمایه داری می داند. وی در سال 1914 در کتاب « اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری » به رابطة بین این دو توجه نمود. وی می گوید « این امر که سرمایه داری بهترین نیروی محرکة خود را از روح سرمایه داری گرفته است با واقعیت تاریخی تأیید می شود. » (ماکس وبر ، اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری ، ترجمه عبد المعبود انصاری , ص 63)
آمارتیاسن که یکی از اقتصاددانان بزرگ و برندة جایزة صلح نوبل در سال 1998 است در این مورد این گونه اظهار می کند : « حال اگر رفتار واقعی انسانها تحت تأثیر ملاحظات اخلاقی قرار گیرند , آنگاه واضح است که ملاحظات مربوط به اقتصاد رفاه باید تأثیری بر رفتار واقعی داشته باشند و در نتیجه در اقتصاد پیش بین نیز موضوعیت پیدا کنند. در واقع اگرملاحظات اخلاقی هیچگاه رفتار واقعی انسانها را متأثر نمی کرد , بذل عنایت به مبحث اخلاق کاری عبث می بود.» (آمارتیاسن , اخلاق و اقتصاد , ص 57)
اخلاقیاتی هم که اسلام در زمینه های اقتصادی بیان فرموده می تواند زمینه ساز نظام اقتصادی ویژة خود باشد. آموزه های اخلاقی اسلام بسیار زیادند و همة عرصه های اقتصاد را در بر می گیرند. با اندکی دقت برای ما آشکار می شود که قسمت عمدة این تعالیم منحصر به فرد می باشند و با نظام ارزشی سیستمهای اقتصادی مطرح و به ویژه نظام سرمایه داری تفاوت اساسی دارند. تعالیم اخلاقی اسلام در زمینة اقتصاد از آموزه های اقتصادی صرف اسلام جدا نیستند . اسلام خواسته است آحاد جامعة اسلامی با عمل به این تعالیم از درون ساخته شوند و ودر نتیجه هنگامی که به فعالیت اقتصادی پرداختند علاوه بر این که اقتصاد را به درجة بالای رشد و شکوفایی می رسانند قدمهای بزرگی در مسیر کمالات برخواهند داشت. بر تمامی صاحبنظران دلسوز فرض است که سیستم اخلاقی اسلام را درست شناخته و با استفاده از ابزارهای موجود به معرفی آن بپردازند و با فرهنگ سازی زمینة اجرای آن را فراهم نمایند. از آنجا که اقتصاد غرب و آموزه های آن در تمامی دنیای کنونی و از جمله کشور خود ما مطرح است و عمدة کتب درسی رایج بر اساس آن تدوین شده است در ابتدا مروری بر سیر تاریخی جایگاه اخلاق در اقتصاد غرب و برخی انتقادات وارده به آن خواهیم داشت. ، آنگاه مواردی از ارزشهای اخلاقی اسلام در حوزة اقتصاد را مطرح خواهیم نمود.
اخلاق اقتصادی در غرب
از آنجا که آدام اسمیت به پدر علم اقتصاد معروف شده عقاید او را مبنا قرار می دهیم :
1- دوران قبل از اسمیت بشر از قدیم الایام با موضوعات اقتصادی سرو کار داشته است اما تا پیش از قرن هیجدهم اقتصاد به عنوان یک علم مورد بحث و بررسی نبوده است . در سنت ارسطویی اقتصاد زیر مجموعة حوزة مطالعاتی عام تر بوده که سیاست و اخلاق را نیز در بر می گرفته است(جیمز اَلوی (james alvi) تاریخچه ای از علم اقتصاد در جایگاه علمی اخلاقی ، ترجمة علی نعمتی ،فصلنامة تخصصی اقتصاد اسلامی ، شماره 19 ، ص 155).
در قرون وسطی نیز کتاب اخلاق نیکوماخوسی ارسطو یکی از کتب درسی اصحاب مدرسه بود . آنها نیز اقتصاد را یکی از زیر مجموعه های مسائل اخلاقی و دینی می دانستند. تفکر مدرسیان تا قرنها بر دانشگاههای اروپا تأ ثیر گذار بود. در این دوران افرادی مانند سن توماس آکویناس(1274-1225) ، مارتین لوتر (1544-1483) ، کالوین (1569-1509) پدیدار شدند. تفکر اصحاب جزوه که بعدها آدام اسمیت آنان را سوداگران نامید(1756-1500) و فیزیوکراتها(1776-1756) از قرن پانزدهم تا قرن هیجدهم نبض فکر اقتصادی را در دست داشتند. گالبرایت می گوید : «مکتب سوداگری، شکاف روشنی را با دیدگاههای اخلاقی و آموزه های ارسطو و سن توماس آکویناس و بطور کلی قرون وسطی بر جای گذاشت. » (جیمز اَلوی ، ص 156) .به این ترتیب سوداگران و فیزیوکراتها زمینة جدایی اخلاق از اقتصاد را فراهم نمودند. اما هنوز اقتصاد به عنوان شعبه ای از اخلاق مطرح بود به گونه ای که وقتی هم به صورت یک علم در آمد به عنوان یک علم اخلاقی محسوب می شد.
2- دوران اسمیت(1790- 1723) اسمیت همانند استادش هاچسون یک فیلسوف اخلاق بود. وی ابتدا کتاب « نظریة احساسات اخلاقی » و پس از آن کتاب « ثروت ملل » را منتشر نمود که کتاب دوم معروفتر است. او در نظریة احساسات اخلاقی طیف گسترده ای از فضائل را بررسی می کند مانند: تدبیر ، هشیاری ، احتیاط و مآل اندیشی ، میانه روی ، وفا به عهد . او حفظ سلامت ، بخت و اقبال ، مقام و شهرت فرد و انباشت سرمایه را از گونه های دانی تدبیر می داند که همه محاسبه ای عقلانی هستند که کانون توجه اقتصاد جریان غالب و تفسیرهای اثبات گرایانة اسمیت است. وی سر انجام خیر خواهی را به عنوان بالاترین فضیلت اخلاقی مطرح نمود (همان، ص 158).
البته اسمیت کار مهم دیگری را نیز انجام داد: وی در کتاب ثروت ملل اصل نفع طلبی را تثبیت نمود. به عقیدة وی رفع نیازهای ما معلول نیکوکاری و خیرخواهی دیگران نیست بلکه به سبب توجه آنان به منافع شخصی خودشان است. نتیجه این که اسمیت ارزشهایی اخلاقی را مطرح نمود و علم اقتصاد را بر اساس آنها پایه گذاری کرد اما نظریة نفع شخصی که توسط او مطرح شد مبنای قسمت عمده ای از تئوری پردازیهای صاحبنظران بعدی قرار گرفت به گونه ای که افکار او را می توان نقطة عطفی در نظام سرمایه داری به حساب آورد. پیش از آن در دورانهای زیادی سود طلبی امری مذموم شمرده می شد. ذکر این مطلب ضروری است که اسمت نفع شخصی را به صورت بی قید و بند مطرح ننمود بلکه چنین قیدی برای آن ذکر کرد: «هر انسان مادامی که قوانین عدالت را نقض نکرده است ، کاملاً آزاد گذاشته می شود تا نفع خود را به شیوة دلخواهی دنبال کند.» (همان ، ص 159) .این در حالی است که پس از وی این قید بتدریج کنار گذاشته شد و اصالت نفع بدون قید مبنای تحلیلها و مدل سازیها قرار گرفت.
3- پس از اسمیت پس از اسمیت برخی صاحبنظران نگرش اخلاقی وی به علم اقتصاد را ادامه دادند. مالتوس ، ریکاردو و جان استوارت میل ، سه اقتصاددان برجستة مکتب کلاسیک ، نیز اقتصاد را علمی اخلاقی تلقی می کردند. البته علم اخلاقی میل که آخرین اقتصاددان کلاسیک است به عمق علم اخلاقی اسمیت نمی رسد (جیمز آلوی ، ص 165).
آراء مالتوس بین سالهای 1798 و 1834 و نظریات ریکاردو بین 1810 و 1823 و تئوریهای میل از دهة 1820 تا 1873 عرضه شد. پس از آن ویلیام استانلی جونز افکارش را در دهة 1870 واوایل دهة 1880 ارائه کرد. وی نقشی اساسی در ریاضی کردن اقتصاد داشت. جونز بر آن بود که بین اقتصاد و علوم طبیعی شباهت زیادی وجود دارد: «همان طور که علوم فیزیکی با روشنی کمتر یا بیشتر ، پایه در اصول عمومی مکانیک دارند، اقتصاد نیز باید با ردیابی و استخراج مکانیکِِ نفع شخصی و مطلوبیت حاکمیت یابد. » (همان ، ص166 )او معتقد بود میان واقعیتها و ارزشها تمایز زیادی وجود دارد ، نتیجة طبیعی این فکر جدا شدن حیطة مطالعات اقتصادی که به بیان وی از سنخ واقعیتها هستند از ارزشهای اخلاقی که در حیطة بایدها قرار دارد ، می باشد.
پس از جونز مارشال مطرح شد. نظرات وی ازاواسط دهة 1880 تا اواسط دهة 1920 منتشر گردید. وی گرچه ریاضی بودن علم اقتصاد را می پذیرفت (البته با شدتی کمتر از جونز ) اما از توصیه های اخلاقی نیز دریغ نمی کرد. مع الاسف وجه اول غالب شد و علم اقتصاد از اخلاق تهی شد. گالبرایت اقتصاددان مکتب نهادی اظهار داشته : « ارزشهای اخلاقی از درون یک علم ریاضی رخت بر می بندد.» (همان ، 167) در همین فاصله افراد دیگری از قبیل: گوسن (1819-1856) ، منگر (1902- 1840) ، والراس (1910-1834) هم ظهور کردند. اینها حداکثر سازی سود و مطلوبیت را وارد تحلیلهای اقتصادی کردند که امروزه در کتب رایج اقصاد اساس بیشتر تحلیلها را تشکیل می دهد.
این قبیل اقتصاددانان انفصال اقتصاد از مبادی اخلاقی خود را « علمی سازی علم اقتصاد » می دانند و می گویند ارزش گذاریهای اخلاقی هرچه هم مهم باشند نباید در تحلیلهای اقتصادی نقشی داشته باشد. آنها همانند فیزیوکراتها بر آنند که جامعة انسانی جزئی از طبیعت به شمار می آید ، لذا تابع قوانین حاکم بر طبیعت می باشد (تفضلی ، فریدون ، تاریخ عقاید اقتصادی ، ص 70) . نئوکلاسیکها علم اقتصاد را بر اساس این اصل که« انسان در جستجوی تمتع بیشتر با کوشش کمتر است» پایه گذاری کردند (قدیری اصلی، سیر اندیشة اقتصادی، ص 162). این تفکر امروزه نیز روح حاکم بر نظام سرمایه داری است.
ملاحظاتی در مورد استدلالهای یاد شده می پذیریم که پیدایش رفتارهای اقتصادی تصادفی و اتفاقی نیست ، بلکه نظام علی و معلولی بر آنها حاکم است به گونه ای که می توان در سایة رابطة علیت این رفتارها را تفسیر کرد ولی یکی از اجزای علت تامة این رفتارها اراده و اختیار انسان است و انسانها تحت تأثیر ارزشها یی که برای آنها مطرح است تصمیم گیری می کنند. این ارزشها بسیاری اوقات حتی بدون آنکه انسان توجه داشته باشد رفتار خاصی را به انسان الهام و بلکه تحمیل می کنند (مبانی اقتصاد اسلامی ، ص 1). از این بالاتر می توان گفت همة رفتارهای انسان از ارزشهای او منبعث می شود. مگر اموری از قبیل « حداکثر کردن سود » یا « حد اکثر نمودن مطلوبیت » ارزش محسوب نمی شوند؟ این قبیل اهداف ریشه در لذت گرایی و اصالت نفع شخصی دارند . هنگامی که اصل حد اکثر کردن سود در ذهن مردم نهادینه شود تمامی رفتارهای اقتصادی در عرصه های تولید ، سرمایه گذاری و مصرف بر اساس آن شکل خواهد گرفت.
در اقتصاد رفاه گفته می شود که وضعیت الف از وضعیت ب مطلوب تر است. خواننده خود داوری کند که آیا این امور از سنخ امور ارزشی هستند یا نه؟ نمی خواهیم بگوییم تمامی قضایای علم اقتصاد ارزشی هستند بلکه مدعا این است که قسمت زیادی از قضایای این علم بعلاوة فروض اولیة آنها که اساس تحلیلها و مدل سازیها را تشکیل می دهند اموری ارزشی و هنجاری می باشند.حقیقت این است که ریشة اصلی این گونه نظریات تغییر نوع نگرش عمدة صاحبنظران مورد اشاره به انسان بوده و هست. آنها با جدا نمودن انسان از خدا و دین اصالت را به انسان و خواسته های او آن هم خواسته های صرفاً مادی دادند ( اومانیسم ) و مسئلة مهم سعادت ابدی وی را نادیده گرفتند.
تئوری پردازان یاد شده کاری به سعادت ابدی انسان ندارند و لذا اصلاً متعرض آن نمی شوند. فایده گرایان سعادت را با لذّت و امیال نفسانی مرادف می دانند. آنها سعادت اجتماعی را نیز به بیشترین لذت برای بیشترین افراد تفسیر می کنند (فردریک کاپلستون ، تاریخ فلسفه ، ج 8 ، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی ، ص 24). اقتصاددانانی که متعرض نظرات آنان شدیم با وجود اختلافاتی که دارند در این معنا اشتراک دارند.
دغدقه های اخلاقی اسمیت و همفکران او قدمی به جلو و ارزشمند است اما برخی از امور اخلاقی مد نظر او از قبیل تدبیر، احتیاط ، هشیاری در جهت نفع شخصی به کار می آیند و نمی توان آنان را امور متعالی دانست و برخی امور دیگری هم که وی برشمرده و اموری متعالی به شمار می آیند فاقد پشتوانه اند. روش صحیح این است که چون همة این مباحث در مورد انسان است ابتدا « انسان » را درست بشناسیم و تفسیر کنیم تا بتوانیم تفسیر درستی از سعادت او ارائه دهیم ، آنگاه است که بیان امور اخلاقی معنا خواهد داشت. انسان پیچیده ترین موجود است ، به همین دلیل تاکنون تفسیر جامعی از سوی صاحبنظران ارائه نشده است. این تنها وحی است که صلاحیت چنین امری را دارا می باشد. از آنجا که غیر از قرآن کریم همة کتب آسمانی تحریف شده اند ، باید به محضر این کتاب الهی برویم.
مقدمه
انسان و سعادت او از دید قرآن کریم
آموزه های محوری اخلاق اقتصادی اسلام
توکل
نتیجه گیری
منابع